چکیده
واژه دیر آشناى اخلاق آنگاه که با کلماتى چون فلسفه ترکیب مىشود، گاه با کج فهمىهایى همراه مىگردد; چنان که بسیارى را گمان بر این است که «فلسفه اخلاق» چیزى جز فایده و ضرورت رعایت آداب اخلاقى نیست . نویسنده در این مقاله وجوه تمایز علم اخلاق و فلسفه اخلاق را بر مىشمارد و بر آن است تا به صورتى گذرا، تفاوت آنها را تبیین نماید . پیش از بیان تفاوت علم اخلاق با فلسفه اخلاق شایسته است ابتدا نگاهى گذرا به مفردات این دو اصطلاح یعنى واژههاى «علم» ، «اخلاق» و «فلسفه» بیافکنیم تا با دقت و بصیرت بیشترى به بحث اصلى بپردازیم .متن
واژه علم در لغتبه معناى دانستن، یقین کردن، معرفت و دانش آمده است . (1) در انگلیسى برابر «علم» دو واژه قرار گرفته است، به معناى مطلق دانش، معرفت، و آگاهى و دیگرى Science که ابتدا در همان معناى دانش و معرفتبه کار مىرفت اما از اواخر قرن هفدهم که گروهى (همچون جان لاک، جرج بارکلى و دیوید هیوم) سرچشمه همه شناختها را حس و تجربه دانستند و به فلاسفه آمپریستشهرت یافتند، کاربرد این واژه به علوم تجربى منحصر گشت; هر چند مىتوان این گرایش را در قرون وسطى و در سخنان ویلیام اکامى، فیلسوف انگلیسى، ردیابى کرد . در قرن بیستم نیز پوزیتویستها تنها علوم تجربى را شایسته نام علم دانستند و Science را تنها بر علوم تجربى اطلاق کردند .
علم در اصطلاح (2) داراى معانى متعددى است ولى آنچه در اینجا مورد نظر مىباشد عبارت است از مجموعه مطالب و قضایاى مرتبط و وابسته که پیرامون موضوع خاصى دور مىزنند و هدفى خاصى را دنبال مىکنند و در بحث ما موضوع عبارت از «اخلاق» است .
اخلاق
واژه «اخلاق» از نظر لغوى جمع «خلق» به معناى خوى، طبع، سجیه (3) و عادت (4) است، اعم از اینکه آن سجیه و عادت نیکو باشد یا زشت و بد .
در اصطلاح دانشمندان علم اخلاق و فیلسوفان تا به امروز براى اخلاق معانى متعددى ارایه شده است مثلا برخى خلق و اخلاق را ملکهاى نفسانى (کیفیتى که به سختى و کندى زایل مىشود) (5) دانستهاند که مقتضى صدور کارها از انسان بدون نیاز به فکر و اندیشه است، برخى نیز اخلاق را تنها بر فضایل اخلاقى اطلاق مىکنند و آن را در مقابل ضد اخلاق (6) به کار مىبرند . و گاهى نیز به معناى نهاد اخلاقى زندگى (7) به کار مىرود . به هر حال معانى اصطلاحى متفاوتى براى اخلاق بیان شده است (8) اما مىتوان اخلاق را در اصطلاح عالمان دین اسلام، اینگونه جمعبندى کرد که «اخلاق کیفیتى براى نفس آدمى است که رفتارهایى متناسب با آن از انسان بروز مىکند یعنى اگر کیفیت نفس خوب باشد، کارهاى خوب و اگر بد باشد کارهاى بد صورت مىگیرد; پس اخلاق به اخلاق حسنه و خوب و اخلاق رذیله و بد تقسیم مىگردد . این کیفیت نفسانى ممکن استبه صورت غیر راسخ و یا به شکل ملکه در آید .
فلسفه
فلسفه در اصطلاح نخستین همه علوم (علوم نظرى و عملى) را شامل مىشده است . علوم نظرى شامل طبیعیات، ریاضیات و الهیات بوده که هر کدام شاخههایى را در بر مىگرفته است و علوم عملى هم به سه شعبه اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن تقسیم مىشده است .
اصطلاح دوم فلسفه که تقریبا به قرون وسطى بر مىگردد، قلمرو وسیعترى یافته، بعضى علوم قراردادى مانند ادبیات را هم شامل شده است . (9)
در اصطلاح سوم، فلسفه به علوم و معرفتهاى غیر تجربى اطلاق مىگردد و در مقابل علم (معرفت تجربى) به کار مىرود . طبق این اصطلاح فلسفه علومى مانند منطق، شناختشناسى، هستى شناسى، روانشناسى نظرى (غیر تجربى)، زیبایى شناسى، اخلاق و سیاست را شامل مىشود گرچه اختلاف نظرهایى در این زمینه وجود دارد . (10)
اصطلاح چهارم فلسفه عبارت است از فلسفه اولى یا متافیزیک . (11)
گاهى نیز واژه فلسفه به صورت مضاف به کار مىرود مانند فلسفه تاریخ، فلسفه علوم اجتماعى، فلسفه دین و . . . . اگر مضافالیه فلسفه یک علم مانند تاریخ و ریاضیات باشد، مىتوان فلسفه آن علم را یعنى فلسفه تاریخ، فلسفه ریاضیات و . . . را یک علم درجه دوم به حساب آورد که نگاهى بیرونى به آن علم داشته و مبادى تصورى و تصدیقى آن علم را مورد بررسى قرار مىدهد . فلسفه اخلاق نیز از این قبیل است . اما اگر مضاف الیه مانند «دین» یک رشته علمى نباشد در آن صورت، فلسفه مضاف، یک علم درجه اول محسوب مىشود که دیگر نگاه بیرونى به مسایل آن مضاف الیه نخواهد داشت .
تفاوت علم اخلاق و فلسفه اخلاق
میان علم اخلاق و فلسفه اخلاق از جنبههاى گوناگون تفاوتهایى وجود دارد که ما با توضیح هر یک از این دو علم، زمینه آشکار شدن این تفاوتها را فراهم مىکنیم .
نظرات شما عزیزان: